دلم هوا میخواهد، هوای بی وزنی، هوای سکوتی مبهم، هوای بی تکنولوژی، هوای بی تنفر، هوای رهایی از هرچه که در این روزها به تو استرس تحمیل میکند.
دلم هوای بی وزنی عجیبی را می طلبد که مرا بیشتر به خدایم میرساند، دلم سکوت مه گرفتهی جنگل را میخواهد که در آن بنشینم و با نوای پرندگان بنویسم، چون من عاشق نوشتنم، در اینجا که هستی از رسانهها گرفته تا انسانها، از تکنولوژی گرفته تا مدرنیته ی شهرنشینی، از دوستان گرفته تا دشمنان، همه و همه نمیگذارند در خلوت خودت آزاد و رها باشی و نمیگذارند خودت باشی!
دلم یک زندگی ساده میخواهد، بدون تجمل، بدون دغدغه و رقابت، چراکه دوست دارم خودم باشم و وقتی رفتنی هم که شدم، خودم باشم که میروم نه تصویر مبهمی از یک نفر دیگر.
ای کاش مجبور نبودم کار کنم و به واسطه کار کردن جای دیگری را تنگ کنم، به واسطه موفقیتهایم دنیا را برای دیگری تیره و تار کنم، به واسطه نداشتههایم در حسرت زندگی دیگری باشم و بخاطر نداشتن فرصت، پا بر روی هر انسانیتی بگذارم تا آنچه معیار لیاقتم هست را بدست بیاورم.
روزهایمان پر شده از دغدغههای مسخرهی انسانی...
این روزها دوست دارم خودم باشم، بدون لقب، بدون عنوان، بدون تکنولوژی، بدون همهمههای مبهم شهرنشینی، این روزها که تا به این حد حالم خوب است و خدا را بنده نیستم دوست دارم خودم باشم.
دلم میخواهد که من باشم و آبی آسمان، من باشم و رمههایم، دوست دارم من باشم و یک چوب دستی به عنوان سمبل و غایت تکنولوژی، من باشم و بی وزنی، من باشم و یک حیوان باوفا و نجیب، من باشم و فراغت از زمان، من باشم و دنیایی ناشناخته و دریایی از مسایل که مجبور باشم با حداقلهای ممکن برایشان راه حلی بسازم، دست خالی خالی، بدون ابزار پل بسازم و جوی آب، جوی آبی که پر باشد از زندگی، طراوت، عشق، نوع دوستی و لذتهای سادهی انسانی.
برای همه دوستان و همراهانم عشق آرزو میکنم و هوای بی وزنی، برای اینکه فقط خودشان باشند.
بافروتنی، علی شیخزاده
دیدگاهتان را بنویسید